-
کیسه صفرا
شنبه 2 شهریورماه سال 1392 16:00
امروز صبح رفتم کلاس بدنسازی ثبت نام کردم کلی ورزش نمودیم و کلی فشارمان افتاد با خواهری درس عبرت شد که صبحانه بیشتر بخوریم بریم فردا هم میخوام برم یک جلسه سایبری هست تو بسیج فقط دوست دارم سرم شلوغ باشه از بیکاری متنفرم و سریع افسرده میشم دیروز ناهید زنگ زده بود کیسه صفراشو درآورده بود کلی دلم براش سوخت من خیلی دوستش...
-
عذر خواهی
جمعه 1 شهریورماه سال 1392 08:07
سلام شرمنده که دیر اومدم راستش خیلی اتفاقها برام افتاد وقت و امکاناتشو نداشتم بیام سر بزنم و از طرفی هم کامپیوتر نداشتم 1-تا حالا دو تا مهمون امر خیری داشتم ولی فرد ایده آلم خیلی ازشون دور بود تازه همه هم با درس خواندن من مشکل دارند 2-دنبال کارای لیسانسم بودم که گفتند هفته ی دیگه 3-انتخاب رشته ی خواهرم که همه مونو...
-
تدبیر
سهشنبه 4 تیرماه سال 1392 07:47
مامای ام دیشب برگشت منم از امروز زیاد نمیخوام کار کنم چون دوبار که کمک میکنم دفعه بعد کار بیشتری بهم میده تبدیل به وظیفه میشه و کسی هم تشکر نمیکنه همون کمترش بهتره
-
بچه داری
دوشنبه 3 تیرماه سال 1392 08:20
انقدر کار کردم تمام جونم درد گرفته وای یک کارایی کردم که اگه مامانم باشه عمرا انجام بدم مثلا توالت شستم یا لوله ی ظرفشویی تمیز کردم فضله ی جوجه پاک کردم کارهایی که از فکر بهشونم حالم بد میشه امروزم میخوام کلی کا کنم مادرم برگشت حال کنه خونه زندگی و ببینه خواهرمم از دیشب معده درد گرفته همیشه استرس داره اینطوری میشه...
-
شعبان
یکشنبه 2 تیرماه سال 1392 19:05
میلاد با سعادت منجی عالم بشریت مبارک از آقا میخوام همه ی ما رو دعا کنند دعا کنند عاقبت بخیر بشیم آمین
-
دعواییم
شنبه 1 تیرماه سال 1392 19:51
امروز اصلا اعصاب ندارم یعنی داشتم ها ولی بخاطر پروژه ام که دیر آماده میشه ریختم بهم چون قراره مامان اینها برند اردبیل من باید تنها بابام برگردم تهران و پروژه تحویل بدم بابامم سرکاره من باید تنها بمونم وای که چقدر دلم میخواد پسر رو بگیرم بزنم دهنش پرخون بشه خدا کنه همه چی خوب پیش بره استادم زودتر پروژمو تحویل بگیره من...
-
کار خانه سخت است
جمعه 31 خردادماه سال 1392 19:39
چند روز مامانم نیست من شدم مامان صبح بیدار میشم چای میذارم پرنده ها رو غذا میدم ناهار و شام میذارم و همش دارم خونه جمع و جور میکنم خرید بعهده ی داداشمه خواهرمم چون کنکور داره زیاد کاریش نداریم فکر میکردم که کار خونه بلد باشم ولی کم کم دارم میبینم یک ریزه کاری هایی رو توجه ندارم الانم شام پختم امیدوارم خوب از آب دربیاد...
-
تولد
چهارشنبه 22 خردادماه سال 1392 20:30
اعیاد شعبانیه الخصوص تولد امام حسین رو به همه تبریک میگم یک نذری کردم که تا نیمه شعبان اگه برآورده بشه میخوام شکلات پخش کنم چقدر تولد داریم تو خرداد ماه
-
تهران
سهشنبه 21 خردادماه سال 1392 09:53
دیروز رفتیم مارلیک محله های فوق العاده خلوت که هرجوری خلافی و میشه تو سطح خیابون انجام داد من از این جور محله ها میترسم. از تهرانسرم متنفرم. من تهرانو خیلی دوست دارم جز آلودگی ترافیک و گرماش والا تکنولوژی هایی که داره حس خوبی بهم میده .فرهنگش با همه ی شهر های دیگه فرق داره امنیت بیشتری داری از قدم زدن تو خیابون های...
-
...
دوشنبه 20 خردادماه سال 1392 19:36
هیچ حرف خاصی ندارم.کسی حرفی با من نداره؟ یکی به من یک چیزی بگه
-
یک دنیا
یکشنبه 19 خردادماه سال 1392 09:10
یک دنیا حرف دارم اما دل هیچ کسی انقدر جا ندارم تا خالی شود ذهن آشفته ام
-
انبوهی از کلمات
جمعه 17 خردادماه سال 1392 20:05
من انبوهی از کلمات در هم وبرهمم باش تا بگویم و سروسامانش دهم میدانی؟هرروز گلویم را درحد مرگ میفشارند میخواهم همه را در گوش تو زمزمه کنم نرو نگذار بمانند در دلم و زهری شوند برای شبهای تنهایی ام بمان که نشانت دهم عشقم را عشق من راه نرفته بسیار دارد چرا نمی مانی و نمیگذاری به مقصد به آسمانها برسیم؟ حرفهایت قلبم را...
-
تو چطور؟
جمعه 17 خردادماه سال 1392 12:55
سلام امروز رفتم چادر خریدیم من و مامان دیگه حسابی حاج خانم حاج خانم شدم تقریبا سه ماهی میشه عوض شد.یک روز که از خواب پاشدم انگار همه چی رنگ و بوش عوض شد فکر نمیکردم بازم برم چادر بخرم ولی بازم خریدم قبلا نمیتوانستم سر کنم ولی حالا روم نمیشه سر نکنم معیارهام عوض شده.سعی میکنم با چادر زیبا باشم.مثلا خیلی به دخترای چادری...
-
پروانه دلم
دوشنبه 13 خردادماه سال 1392 10:05
پروانه احساسم در دام عنکبوتی افتاده است عنکبوت سیر است پروانه دلم نه میتواند پرواز کند نه بمیرد . .
-
ثبات فکری
یکشنبه 12 خردادماه سال 1392 10:27
دیروز رفتیم رستوران شام خوردیم شب خوبی بود واقعا بعضی موقعها خوبه که همه ی خانواده کنار هم باشند و باهم برند بیرون من که تمام چیزهای بی اهمیت رو از ذهنم ریختم بیرون و گفتم هموشون به جهنم مهم اینکه من الان خوشبختم و کنار مامان و بابا و خواهر و برادرمم یک روسری ساتن سرم کردم و گوششو بستم کنار روسریم و چادرمم سرم کردم...
-
کنکور
شنبه 11 خردادماه سال 1392 11:37
بالاخره کنکورمو دادم خوب بود خداکنه نتیجه اش خوب باشه نمیدونم الان تو مخابرات نشستم می بخشید که نبودم
-
همینطوری
چهارشنبه 1 خردادماه سال 1392 08:02
گاهــــی هیـــچ کــــس را نــداشته بـــاشـــی بهتــــر است . داشتــــن بعضــــی هـــا تنهــــاتــــرت مـــی کــنــد . . . زیاد خوب نباش… زیاد دم دست هم نباش… زیاد که باشی… زیادی میشوی… عشقش بودم وقتایی که عشقش نبود برای کسی نیستا.باحال بود نوشتم
-
نقاشی
سهشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1392 08:02
دیروز برای بابام نقاشی کشیدم با مداد رنگی روشم نوشتم بابا دوستت دارم به همه نشون دادم و بچه بازی درآوردم مامان گفت ببین بچگی اش عقب مونده یعنی من دارم سیر نزولی طی میکنم و شدم بنجامین باتن دلم میخواست یکذره بخندونمشون بذار فکر کنند بچه شدم ولی واقعا اینجوری نیست گاهی وقتا دلم میخواد یک کارایی بکنم که قبلا نکردم یا دلم...
-
مهندسه
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 20:14
بالاخره میکرو هم به تاریخ پیوست هم خودش هو آزمایشگاهش فقط یک امتحان دفاع مقدسم مونده با پروژه و کارآموزیم خدا بخواد تمومه میشه مهندسسسسسسسسس میشم این قافله عمر عجب میگذرد همیشه تو زندگیم میدوییم وقتی به چیزی که میخوایم میرسیم میبینم بازم خیلی چیزها هست که میخواییم به کجا چنین شتابان؟ آرامش واقعی کجاست؟چیه؟کی ما سیر...
-
جوجه
پنجشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1392 10:23
امروز با مامان و بابام رفتم خرید خسته شدم از خونه موندم بعدازظهرم میخوام بابامو ببرم بیرون براش روز پدر بخریم سلیقه خودشو فقط قبول داره ما هم نتوانستیم سورپرایزش کنیم یک گلدون خوشگلم دیدم میخوام براش بخرم بیچاره زری که باباش اولین ساله نیست چقدر سخت میشه .... میخوام یک جوجه اردکم بخرم البته الان نه یک ماه دیگه کاش من...
-
قلبی آرام
چهارشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1392 08:45
با اعتماد به نفس کامل قلبی آرام دلی خوش و مطمئن رفتم انتخاب رشته ام کردم ایول به امید همت متعالی خودم ایول به تلاش و پشتکارم فقط این همتو قبل کنکورم داشتم خوب بودها دیر متولد شد این استعدادهام بهر حال من کاری که از دستم برمی اومد انجام دادم دل بستم به کنکور آزاد کلا سرخوش و سرمست شدم جند ماهه کلی هم گوجه سبز خوردم...
-
بازم
شنبه 21 اردیبهشتماه سال 1392 16:54
همش در تلاطمم فکر خیلی چیزا باز اومده تو سر خدایا
-
دروغ
پنجشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1392 16:56
امروز یکی بهم یک دروغ گفت زودم دستش برام رو شد واقعا متاسفم چون نیازی نبود دروغ بگه خیلی ناراحت شدم چرا بعضی ها راحت دروغ میگند؟
-
سراغ گریههای شبانهام را از تو می گیرم
پنجشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1392 07:28
سراغ گریههای شبانهام را از تو می گیرم از تو که روزی صلابتم را به نرمی خریدی از تو که احساس در من نهادی از تو که در من مهربانی دمیدی سراغ شبهای گمشده در تنهایی را با فریاد در کوچههای شب از تو می خواهم از تو که بی کران و بی نشان و بی انتهایی، من از صبح می ترسم چرا که از شبهای غرق شده در تو رهایم می کند، من دل را به...
-
خداحافظی با دوستان دانشگاه
چهارشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1392 13:50
ا مروز رفتیم چیتگر گود بای پارتی گرفتیم انقدر جیغ زدیم و رقصیدیم مخصوصا من و مهسا تمام بدنم درد میکنه صبح از همه دیرتر رفتم سرقرار مینا و مهسا فحش بود که نثارم کردند صبحونه خوردیم چیپس و پفک و سالاد ماکارونی و قلیون البته من از قلیون بدم میاد یازم کلی عکس و فیلم گرفتیم شانس بیارم پخش نشند کلی ... ریختیم یک خداحافظی...
-
عدالت
شنبه 14 اردیبهشتماه سال 1392 17:37
بعضی استادها واقعا عوضی تشریف دارند من که کاری ندارم سپردومشون به خدا تا خود خدا عدالت و یادشون بده هر کسی بیشتر باهاشون ... بزنه هواشو بیشتر دارند
-
تحول
پنجشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1392 23:02
روز زن که به ما ربطی نداشت ولی خوب مرسی از همه مرسی مرسی مرسی امروز استاد بوووووق کلی ما رو معطل کرد تا اومد.دقیقا دو ساعت ازش متنفرم با زهرا رفتیم پشت دانشگاه کلی عکس گرفت ازم هفته دیگه قراره بریم بیرون یکجورایی خداحافظی کنیم دلمون کلی برای همدیگه تنگ میشه دنیاست دیگه کاریش نمیشه کرد. یک اتفاق جدید تو رفتار مامان...
-
گریه دارم
یکشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1392 00:00
پدرم در اومد انقدر پشت کامپیوتر نشستم خسته شدم کلی تمرین دارم گریه دارم فقط پنجشنبه خونه بودم اونم کلاس گذاشتند تموم نمیشه یک میلیونم بدهکار دانشگاهم باید بدم اااااااا
-
نویسندگی
پنجشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1392 21:36
راستش دارم به نویسندگی فکر میکنم البته نه الان منتظرم یک فرصت مناسب پیدا کنم البته از این رمانهای عاشقانه نه میخوام از همین اتفاقات روزانه و جالب که برای هر کسی اتفاق میافته بنویسم نمیدونم انجامش میدم یا نه ولی یک روزی دوست داشتم انجامش بدم باید بیشتر کتاب بخوانم و یاد بگیرم ... اون روز برای مهلت پروژه ام اعصابم خورد...
-
همین
سهشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1392 18:13
عصبانی ام خیلیییییییییییییییی وایییییییییییی همین