من انبوهی از کلمات در هم وبرهمم
باش تا بگویم و سروسامانش دهم
میدانی؟هرروز گلویم را درحد مرگ میفشارند
میخواهم همه را در گوش تو زمزمه کنم
نرو نگذار بمانند در دلم و زهری شوند برای شبهای تنهایی ام
بمان که نشانت دهم عشقم را
عشق من راه نرفته بسیار دارد
چرا نمی مانی و نمیگذاری به مقصد به آسمانها برسیم؟
حرفهایت قلبم را میسوزانند
میخواهی بروی؟برو
تمام حرفهایم را به دیوار میگویم
و اشکهایم را روی بالشم خواهم ریخت
حالا دیگر رفته ای
فکرش را هم نمیکنم من هنوز خاطراتت را دارم
ببخش که دلت خواهت نبودم
مقصر من بودم
الان مناظره دیدم.بابا هم رای نمیخواهد بدهد.امیدوارم جنگ نشه من هنوز آرزو دارم
ببین چیکار کردند که بابای من اینطوری میگه
داغی یک آدم از هوس نیست
از بود هوا هست و نبودحوا
آپم
بپر بیا
من رای میدم
آفرین