آقو ما به دنیا اومدیم انقلاب شد
حرف زدیم جنگ شد
راه رفتیم کودتا شد
رفتیم مدرسه جنگ تموم شد
درس خوندیم- هی نظاموی آموزشی عوض شد
رفتیم دانشگو -کنکور ول شد
رفتیم سربازی- معافیت آزاد شد
رفتیم سرکار- مملکت تحریم شد
خواستیم ازدواج کنیم- طلا گرون شد
گفتیم بریم خارج- پاسپورتمون دی پرت شد،
الانم اینترپل دنبالمونه هه هه هه هه یعنی داغونمااا،
له لهم آقو !
با این شرایط که پیش میره آقو فکر کنم
مشکل از ما باشه اگه بمیریم شاید دنیا بهشت شد
همه دوستام حرف از رفتن از ایران و میزنند
راستش من بهش فکر نمیکردم ولی هرچی جلو میرم و با محدودیت های تحصیلی مثل تهیه مقاله و کتاب و ادامه تحصیل روبرو میشم
منم دارم بهش فکر میکنم گه گاهی
لیدا میگفت اگه وضعیت روحی اش اینجوری پیش بره میخواد بره یک کشور عربی
آزاده میخواد بره ایتالیا الهه هم میگه آلمان
من برام مهم نیست ولی کانادا یا هند
دلم برای لیدا سوخت.کم کم دارم احساسش و میفهمم
راست میگه ما داریم کارایی رو انجام میدیم که هیچ برنامه ای برای آینده مون نداریم
نه کار نه تحصیل نه ازدواج
هنوز نتوانستم یک استاد راهنما انتخاب کنم.هیشکی درست برام وقت نمیذاره
من بینش میخوام این رو هم ندارند
واقعا نمیدونم قراره چیکار کنم
فقط عل اللهی دارم پیش میرم
امروز رفتم دانشگاه ولی راستش زیاد حس خوبی نداشتم
برای همین از همون جا رفتم سرکار
اصلا دوست ندارم ذهنم آزاد باشه
ترجیح دادم خسته بشم تا شب راحت بخوابم
دلم نمیخواد به هیچی فکر کنم
فقط روزهام بگذرند تا من باز دوباره خودمو پیدا کنم
صبح سعی کردم رادیو قرآن گوش بدم ولی باز افاقه نکرد
من خودمو گم کردم
کاش دوباره مثل تابستون روحم تلطیف بشه
دوباره کیف کنم از بودنم با خدا
چه حس خوبی ...
یاد من باشد هرچه پروانه که می افتد در آب
زود از آب دربیاورم
یاد من باشد کاری نکنم که به قانون زمین بربخورد
هر روز صبح رادیو جوان و گوش میدم.از این جمله خوشم میاد
نوشتمش گذاشتم تو محل کارم
واقعا برای جایی که کار میکنم این جمله یک ذره خنده داره شایدم فاجعه است
ولی رییس خوشش اومد
امروز کلی خندیدیم بت مریم
واقعا مردم با مزه عصبی و خنده داری داریم
کیف داد امروز
خیلی مریم و میخندونم خیلی دلم براش بعضی وقتها میسوزه
بعضی وقتام یک ذره رو اعصابه
ولی در کل دختر خوبیه
فقط متوجه نمیشه من دخترم و اون یک زنه و نباید روابط زناشویی شو به من بگه
هر آدمی توی زندگی یک نفر بخصوص را میخواهد
یک نفر که بیقید و شرط عاشقش باشد
یک نفر که با او، خود خودش باشد، بیهیچ نقابی !
یک نفر که بیهراس از موهای ژولیده و صورت رنگ پریدهات، با همان قیافه به آغوشش پناه ببری، و سر روی شانههایش بگذاری...
زن و مرد هم ندارد؛ توی زندگی مردها هم باید زنی باشد، که صورت ِ آفتاب خورده و عرق کرده و ته ریش نامنظمشان را به اندازه ی صورت هفت تیغه ی ادکلن زده دوست داشته باشد، شاید هم بیشتر.…
آدمها توی یک زندگی یک نفر بخصوص را میخواهند که برایش درد دل کنند، بیآنکه بترسند، بیآنکه هراس داشته باشند از حرفهایشان یک نفر که آنها را همان طور که هستند دوست داشته باشد،
همان طور غمگین، همان طور شیطان، همان طور پر حرف؛ همان طور ساکت، همان طور غُرغُرو و همان طور شلخته! آدمی که وقت ِ آمدنش آرام شوی و مثل چشمه از حرفهای نگفته قُل قُل کنی و بجوشی... آدمی که ساعت ِ دیدارش بخواهی بدوی جلوی آینه که "نکند مقبولش نباشم" آدم ِ تو نیست !
توی زندگی هر کس، یک نفر بخصوص باید باشد...