-
بالای شهر پایین شهر
دوشنبه 15 مهرماه سال 1392 18:41
امروز کلی کار انجام دادم کلی هم کار یاد گرفتم حس بهتری دارم از دیروز هرچی من دختر خوبی ام اما اون دوتا همش شیطونی میکنند یک چیزهایی برام تعریف کردند که من شاخ درآوردم میگفت دوستش بادوست پسرش توی یک خونه زندگی میکنند وااااااااااااای انگار دارند برای من قصه میگند من اصلا باور نمیکنم مثلا باهم میرند شمال من نمیدونم پدر...
-
قوی بودن
یکشنبه 14 مهرماه سال 1392 20:33
چقدر کار کردن سخته یعنی زحمتش خیلی آسونتر از روابطه اینکه چطوری حرف بزنی که کسی ناراحت نشه چطوری با سیاست رفتار کنی و خودت و نشون بدی چطوری همه رو راضی نگه داری چطوری حرف بزنی چطوری ... کی دوستته؟کی نیتش چیه؟ بخاطر همینه که همه دنبال آدم با سابقه میگردند که حداقل این چیزها رو بدونه امروز خیلی غصه ام شد دلم میخواست...
-
میخواهند گولم بزنند
شنبه 13 مهرماه سال 1392 19:25
امروز این دخترهای همکارم همش توی فیس بوک بودند و از دوست پسراشون میگفتند خاک تو سرشون از من چند سال بزرگترند هنوز آدم نشدند هی هم میخواند منو متقاعد کنند دوستی خوبه و از این جور حرفها منم گفتم کلی کار دارم وقت ندارم برای اینجور کارای احمقانه میگه عشق شش ماهه شوهر کنی که چی؟دو وز بعد از هم زده میشید منم پیش خودم گفتم...
-
آن روی سکه
پنجشنبه 11 مهرماه سال 1392 17:55
اگه آدم یکی رو ازته دل بخواد بهش میرسه؟ حتی اگه اون آدم خیلی ازت سرتر باشه؟حتی اگه اون اصلا بهت فکر نکنه؟ اصلا درسته آدم برای این چیزا دعا کنه؟ بنظرم اشتباه شاید اون آدم اونقدرام که فکر میکنی خوب نباشه نمیدونم
-
پر رو
چهارشنبه 10 مهرماه سال 1392 20:30
امروز تمرینی رفتم سرکار تازه فهمیدم من هیچی بلد نیستم ولی خوب دارم یاد میگیرم باید یاد بگیرم پررو باشم و نترسم و حرفمو بزنم خیلی باید محکم باشم تو محیط کار سه تا دختر هستیم یکی شون از من خیلی بزرگتره و خیلی جاها کار کرده اون یادم میداد چی بگم یا چیکار کنم زیاد کارشو دوست ندارم ولی همین که تو محیط باشم و یاد بگیرم...
-
درسهای سخت
سهشنبه 9 مهرماه سال 1392 14:36
امروز درس وفقی و مخابرات داشتم استادا کتابشون همش انگلیسی وای کتاباشم همه گرون منم معلوم نیست از کی حقوق بگیرم تازه تمرین و شبیه سازی با متلب میخواهند منم زیاد تو درسای مخابراتی مهارت ندارم متلبم یادم رفته تازه خیلی از درساشونو نخواندم هیچی دیگه عین... تو گل گیر کردم میخواستم یکی از واحدامو حذف کنم ولی بیخیال شدم و به...
-
حالا وقتشه که بگم
دوشنبه 8 مهرماه سال 1392 19:30
یک خبر خوب دارم مخصوصا برای علی آقا که خیلی کمکم کرده بگم؟ الان ا ستخدام شدم توی یک شرکت کارش زیاد مهم نیست مهم اینه که از صفر کیلومتری دربیام از شنبه میرم سرکار یکجورایی دلهره درس و محیط جدید رو دارم 12 واحد ارشدم برداشتم خیلی سخته ها خودمونیم دیگه فکر کنم زیاد وقت کنم بیام وبلاگم و آپ کنم چون باید هم کار کنم هم درس...
-
حرفی نداشتم ...شعری که به خاطر عکسها گذاشتم بهش میاد؟؟؟
دوشنبه 8 مهرماه سال 1392 09:31
مـی دانستـم رویـا بود ... مـــَـن و تـــُــو !؟ بَعــید بـود آن هـمه خـوشـبختـی !!! حتـــی در تــصـور خــُــدا هـم نبود ! حـق داشت کـه بـرآورده نــکرد !... دعـاهـای من گــناه بـودند ! بـرای بـرگشتنت دعـا نـمی کـنم ... اگـر قـرار بـاشد بـیایـی نـیازی بـه دعـای من نیست درسـت مثـل وقـتی کـه رفتــی آن مـوقع هـم نیـازی...
-
این نه منم
یکشنبه 7 مهرماه سال 1392 14:53
امروز رفتم یک جای دور دفترچه بیمه خودم و خواهرمو اعتبار زدم یادش بخیر دبیرستان که بود همیشه ناراحت بودم که چرا نمیذارند من جایی برم ولی الان هرجا کاری برای کسی پیش میاد همه کارها گردن منه البته خودمم دوست دارم برم یاد بگیرم فقط خطوط غربی و شرقی تهران و بلد نیستم که اونم فکر کنم به زودی یاد بگیرم یکجورایی اگه بگم نمیرم...
-
دوران
شنبه 6 مهرماه سال 1392 10:31
بهترین دوره ی زندگی یک آدم از 30 سالگی تا 40 سالگیه یعنی فقط ده سال از سالهای زندگیت که آرامش واقعی داری و تقریبا تنش خاصی نداری و به ثبات شخصیتی میرسی دل هر آدمی توی هر دوره از زندگی احساسات متفاوت و تجربه میکنه داشتم به این فکر میکردم که منم تو هر دوره ای از زندگیم احساساتی داشتم که الان برام بی معنی و بی مفهوم شدند...
-
فکرهای بزرگ
جمعه 5 مهرماه سال 1392 16:09
امروز رفتم یکسری اطلاعات از آزمون دکتری کسب کردم شاید خنده دار باشه شایدم کله ام خیلی داغ باشه ولی دوست دارم بهش فکر کنم و از الان براش یک برنامه ای بریزم تا اون موقع خدا هم فرجی به روم باز میکنه میدونم میدونم هزار جور اتفاق ممکنه برام بیافته ولی هدف داشتن بهم شور زندگی میده میگن هر انژری(خواسته) که به دنیا بدی اثرش...
-
تنها
پنجشنبه 4 مهرماه سال 1392 12:51
امروز دانشگاه تنها بودم دلم خیلی گرفت استادم نیومده بود من حوصله ام نشد بشینم تا کلاس بعدی شروع بشه خیلی حس غریبانه ای دارم
-
ثبت نام
چهارشنبه 3 مهرماه سال 1392 14:55
بالاخره کارایی ثبت نام خواهرمو انجام دادم پوستی ازم کنده شدها دیگه خیالم راحته راهشم یاد گرفت فقط موند آزمایش خون و قلب و غیره که خودشون میبرندش دیگه به من ربطی نداره یک روز همه ی این کارها رو بابام برای من انجام داد حالا امروز من برای دخترش انجام دادم وقتی بزرگتر هستی احساس مسئولیت میکنی مثلا از خیابون رد شدنی...
-
بعضی ها
شنبه 30 شهریورماه سال 1392 11:35
دیروز شبکه ی بازار یکی از دوستان رو نشون داد که فقط 6 ثانیه طول کشید شبکه ی نسیمم که تازه افتتاح شده جالبه کارم شده تلویزیون دیدن دختره اومده بود باشگاه به من باز غمپز در کرده که چی! خانم از بچگی نه بازی کرده نه تلویزیون دیده همش زبان خونده همون دختره که ارشد مهندسی پزشکی میخوانه منم پیش خودم گفتم چه آدم کسل کننده ای...
-
!!!
جمعه 29 شهریورماه سال 1392 19:20
دیگه حوصله ندارم بنویسم یکجورایی اینجا راحت نیستم دیگه آخرای کاره
-
...
چهارشنبه 27 شهریورماه سال 1392 13:54
تمام جونم درد گرفت انقدر رو تردمیل دویدم که کمبود بخورم زمین بدنسازی خوبه ها ولی محیطش خیلی هیجان انگیز نیست دلم یک ورزش پر شور مثل فوتسال میخواد اما... یادش بخیر
-
سخت ترین تصمیم
دوشنبه 25 شهریورماه سال 1392 08:08
دیروز دیگه انقدر فکر کردیم که خواهرم چی بخوانه مریض شدیم دست آخرم قرار شد همون مامایی رو بخوانه اصلا به حسابداری علاقه نداره و چون روزانه قبول شده نمی توانه کنکور بده شانس بیچاره اینجوری شد دیگه مامایی به پزشکی نزدیکتره و حداقل یک چیزایی از پزشکی یاد میگیره نون زن و بچه شو که نمی خواهد بده پس همون مامایی بهتره و علاقه...
-
درست شد
یکشنبه 24 شهریورماه سال 1392 14:27
دیروز واقعا اعصابم ریخته بود بهم صبح با خواهرم دوباره رفتیم دانشگاه و مدیر گروه پیدا کردم وکلی سوال پرسیدم ازش ارشد خیل با کارشناسی فرق داره اون واحد ریاضی مهندسی رو هم برداشتم و شدم 9 واحد خواستم 12 واحدش کنم ولی مدیر گروهمون گفت سخته و نمی توانی و از اینجور حرفها فعلا 9 تا رو برداشتم تا حذف و اضافه چقدر دانشجوهای...
-
چی بود نفهمیدم
شنبه 23 شهریورماه سال 1392 16:21
امروز رفتم ثبت نام کردم ریاضی مهندسی پیشرفته نفهمیدم چیه به مسئولش گفتم که کارشناسی مهندسی پاس کردم اونم حذفش کرد برام حالا میترسم جزو دروس پایه ارشد باشه شاید مجبور شدم باز برم کلاسام های پخش و پلا شد کلی هم زجر کشیدم چه بلاهایی که سرم نیومد برای ثبت نام خدایا درست بشه میترسم واحدام حذف بشه روزهای سختی در پیش دارم
-
بزرگ شدن
سهشنبه 19 شهریورماه سال 1392 14:38
امروز رفتنی دانشگاه چندتا آقای گنده بک با هم دعوا کردند و جلوی من فحش های رکیک می دادند منم خیلی ترسیدم بعدشم شروع کردند سنگ انداختن طرف همدیگه سرشون داد زدم و زودی فرار کردم یک ربعی دست و پام می لرزید زهرا اومد و رفتیم مدرکمونو گرفتیم و حسابی خوشحالی کردیم رفتیم آخرین بار بستنی خوردیم و از دانشگاه خداحافظی کردیم سوار...
-
منم واسه خودم کسی میشم
یکشنبه 17 شهریورماه سال 1392 07:45
دوباره صبح زود قبل از اذان بیدار شدم و به همه چی فکر کردم خسته شدم ذهنم خالی نمیشه. یکذره هم خوشحالم که میرم باز دانشگاه محیط دانشگاهی رو خیلی دوست دارم از طرفی هم رفتن به جای جدید همیشه برام هیجان انگیز بوده از طرفی فکر آینده و غیر و ذالک نمیدونم کارم درسته یا نه ولی هم خودم هم مامان بابام و خوشحال میکنه دیروز رفتم...
-
اینطوریم
شنبه 16 شهریورماه سال 1392 13:39
کلی حرف رو دلم سنگینی میکنه ولی نمیتوانم بزنم علتشم نمیدونم یکجورایی دلشوره و استرس و حس تازگی و مبهم شبا خوابم نمیبره صبحام زود پامیشم هی قدم میزنم با خودم حرف میزنم خلاصه که اینطوریم روزمم مبارک.هرچند وقتی خودم بگم دیگه لطفی نداره کسی تبریک بگه فردا برم ببینم مدرک موقتم آماده شده برای ثبت نام باید داشته باشم خدا کنه...
-
بفرمایید
جمعه 15 شهریورماه سال 1392 08:11
اصلا تارف نکنید.شیرینی قبولی الان میرم چای هم میارم فقط دعا کنید یک کار خوبم زودتر پیدا کنم
-
عیدی
پنجشنبه 14 شهریورماه سال 1392 09:27
قبول شدم همونی که میخواستم شکررررررررررررررررر
-
روزای آخر
سهشنبه 12 شهریورماه سال 1392 11:04
خوب دیگه روز شمار پایان وبلاگم داره شروع میشه چند روز دیگه بای بای منتظر جواب کنکورمم که تا چند روزدیگه میاد نتایجش میدونم زیاد جالب نیست بخاطر یکسری مسائل صلاح نیست که دیگه وبلاگمو نگه دارم شاید با آدرس جدید بازم نوشتم هرچند دلم راضی نیست ولی عقلانی نیست یکجورایی عذاب میکشم روزای خوبی داشته باشید
-
بلاتکلیف
دوشنبه 11 شهریورماه سال 1392 09:00
دیروز رفتم یونی زهرا دوستمم اومده بود.بدجنسی کردم اونم بردم پروند ه ام ناقص بود چند تا برگه بردم براشون حالا گفت بازم زنگ بزن اگه برگشت نخورده باشه مدرکت آماده میشه کشتن منو جواب کنکور لعنتی هم نمیاد خسته شدم انقدر منتظر موندم تکلیف آدم مشخص بشه میخواد سال دیگه درس بخوانه یانه؟ همه کارهای من الان همش به شانس و بخت و...
-
موج سینوسی
شنبه 9 شهریورماه سال 1392 14:50
امروز رفتیم باشگاه نه خودم نه آجی حوصله نداشتیم ورزش کنیم و کمی ناخوش بودیم زودتر برگشتیم حال حوصله ی قرآن حفظ کردن هم ندارم از شما چه پنهون چند روزه چادر سر نکردم رفتم باشگاه حوصله هیچ چیز و ندارم. شاید تنها مورد جالب برام این باشه که بشینم پشت همین دستگاه و مزخرفات بنویسم حتی موضوع جالبی هم چند وقتیه ندارم که بنویسم...
-
خیر و شر
جمعه 8 شهریورماه سال 1392 12:35
دیروز خاله ام اومده بود خونمون حرف از خاستگار و ازدواج و اینجور چیزها شد. از اونجایی که همه میدونند برای من تحصیلات خیلی مهمه هرچی دیپلمه اس گیر من میاد. منم گفتم که نمیخوام . ای خداااااااااااااااااااااااا چرا اینجور پسرها نمیرند سراغ یکی مثل خودشون؟!!!!! خاله ام هم گفت که الان همه ی دخترا تحصیلکرده اند دختر دیپلمه...
-
مسروریم
چهارشنبه 6 شهریورماه سال 1392 08:19
قبول نشدم از هر سه نفر مجاز به انتخاب رشته یک نفر قبول میشد همه فک و فامیلم زنگ زدند پرسیدند منم راستشو گفتم عمع ام تیکه انداخت که بخاطر دانشگاه رفتنت خاستگار رو پروندی من گفتم که هنوز آزاد مونده جوابش بیاد تازه اونم نشد سال دیگه میخوانم همه فکر میکنند دانشگاه آزاد قبول شدنش راحته.شاید راحتتر از سراسری باشه ولی برای...
-
دل خودت را نشکن
سهشنبه 5 شهریورماه سال 1392 07:35
1-آنهایی که دلشان نمیخواهد با تو باشند رها کن تو فقط به افرادی در زندگیت نیاز داری که به تو احترام میگذارند و دلشان میخواهد تو هم بخشی از زندگیشان باشی 2-اجازه نده مردم حال و هوایت را بدست بگیرند احساساتت مهم هستند پس اجازه نده مردم با باورهای غلطشان تو را به جایی که دلشان میخواهد هدایت کنند 3-همسری پیدا کن که موجب...