
امروز رفتم یکسری اطلاعات از آزمون دکتری کسب کردم
شاید خنده دار باشه شایدم کله ام خیلی داغ باشه
ولی دوست دارم بهش فکر کنم و از الان براش یک برنامه ای بریزم
تا اون موقع خدا هم فرجی به روم باز میکنه
میدونم میدونم هزار جور اتفاق ممکنه برام بیافته
ولی هدف داشتن بهم شور زندگی میده
میگن هر انژری(خواسته) که به دنیا بدی اثرش از بین نمیره و در نهایت به خودت برمیگرده
دو تا چیز توی زندگیم دوست دارم از نظر علمی بدستش بیارم
یکی اینکه دکتری رشته ی خودمو بگیرم یکی دیگشم اینکه رشته ی هنر یا الهیات بخوانم
بابام همیشه میگه دوست داشته پزشک بشه بهش نرسیده ولی توی دلش مونده
من نمیخوام چیزی تو دلم بمونه.فوقش چند سال زنده ام؟
زندگی مگه چیزی بجز شاد بودنم هست؟؟؟
انسانها تلاش میکنند تا شاد باشند .تمام عمرشون و میدوند تا برای لحظاتی شادی رو از ته دلشون حس کنند
وقتی خدا بندشو میبینه که برای اون لحظه ها تلاش خودشو میکنه مطمئنم کمکمش میکنه
حرفام خنده دارند ولی من دارم واقعا واقعا واااااااقعا بهش فکر میکنم

امروز دانشگاه تنها بودم
دلم خیلی گرفت
استادم نیومده بود
من حوصله ام نشد بشینم تا کلاس بعدی شروع بشه
خیلی حس غریبانه ای دارم


بالاخره کارایی ثبت نام خواهرمو انجام دادم
پوستی ازم کنده شدها
دیگه خیالم راحته راهشم یاد گرفت
فقط موند آزمایش خون و قلب و غیره که خودشون میبرندش دیگه به من ربطی نداره
یک روز همه ی این کارها رو بابام برای من انجام داد حالا امروز من برای دخترش انجام دادم
وقتی بزرگتر هستی احساس مسئولیت میکنی مثلا از خیابون رد شدنی ناخودآگاه دست خواهرمو میگرفتم و اونم بدش میومد
یا همش وسایلشو چک میکردم چیزی جا نذاره اونم همش حرص میخورد
عین این مادرها هنوز باورم نشده دیگه بزرگ شده
از شنبه کلاسهاش شروع میشه.سیستم آموزشی شون بلکل با رشته های دیگه فرق داره
چنذ باری قبل از ثبت نام قطعی بازم دو دل بود.من رفتم یک دانشجو پزشکی یک پرستاری و 5 نفر مامایی آوردم و گفتم باهاشون حرف بزنه و تصمیم بگیره و خانم آخر سر گفت همین جا میمونم
اشکمو که درآوردند همش دنبال کاراش دویدم آخرشم کارش درست شد
این بابا بدجور من و اذیت کرد آخه قبل از رفتن به دانشگاه خواهرم رفتم دانشگاه خودمو و یک درس برداشتم بعدش رفتیم دانشگاهشون و دیر شد گفتد پس فردا بیایید
همه منو دعوا کردند که چرا اول نرفتم دانشگاه خواهرم والان کلاساش تموم میشه شاید انداختنش ترم بهمن.
منم آی زدم زیر گریه
داشتم از عذاب وجدان میمردم
نمیخواستم دیگه برم ولی بابا واقعا وقت نداشت
خدا رو شکر درست شد
پول دانشگاهمونم این ترم خدا یکجورایی رسوند
روزیی هرکس دست خداست نباید حرص پول زد
فردا میرم دانشگاه و اولین روز نمیدونم چطوری خواهد بود
توکل به خدا

دیروز شبکه ی بازار یکی از دوستان رو نشون داد که فقط 6 ثانیه طول کشید
شبکه ی نسیمم که تازه افتتاح شده جالبه
کارم شده تلویزیون دیدن
دختره اومده بود باشگاه به من باز غمپز در کرده که چی!
خانم از بچگی نه بازی کرده نه تلویزیون دیده همش زبان خونده
همون دختره که ارشد مهندسی پزشکی میخوانه
منم پیش خودم گفتم چه آدم کسل کننده ای
من اصلا اونجوری نیستم و شیطنتم زیاده
بعضی هام اینجوری اند دیگه