مسیر زندگی

رویای ناتمام

مسیر زندگی

رویای ناتمام

پارک

امروز با زهرا و سعیده رفتیم پارک جوانمردان
از اول که وارد شدیم عکس گرفتیم .فکر کنم یک 400 تایی شد
بعدش ناهار خوردیم و فیلمم گرفتیم
هیچ کس نبود ما هم رفتیم کلی با وسایل هاش بازی کردیم.یک تاب مشتم داشت که خیلی حال داد سوارش شدیم.کلی جیغ و داد زدیم
آخر سرم بدن درد گرفتیم و پا دارد و برگشتیم
خیلی راهش دور بود و واقعا خسته شدم
حالا قراره باز جاهای دیگه هم بریم.کاش جور بشه با بچه های دانشکده بریم
عکس از پارکم بعدا از سعیده گرفتم میذارم تو وبم

اگر...؟

هر کسی را می توانستم دوست داشته باشم 

اگر  ...!؟

دوست داشتن را از تو شروع نمی کردم... 


بــُزرگــتــَریــن اِشــــتِــبــآهــَت ایــن بــود

فـــِکــر مــیکـــَردی مـــَن تـــآ هــَمــیــشــه

/ صــَبــورَم /

مردم چشم ندارند

دوشنبه صبح با زهرا کلاس داشتیم  منتظرم بود بیام و سوار اتوبوس بشم.هی زنگ میزد که بدو برات جا گرفتم الان راه می افته.منم مجبور شدم بدو ام و جلوی اوتبوس رو گرفتم و هی سرفه کردم 

بله سرما رو خوردیم.کلی تصمیم داشتم درس بخوانم ولی چشم خوردم و اینجوری شدم.آخه چند بار تو اتوبوس کتاب دستم گرفتم و درس خواندم و مردم نگاه میکردند 

 همین شد که یک شب تا صبح لثه هام میخارید خوابم نمی برد دکتر گفت از سینوسهامه منم شب بعدش بخور کردم و راحت خوابیدم 

یکشنبه باید برم خونه عموم  

کاریه که باید یکبارم شده انجامش بدم  

بابا رو مجبور کردم صبح ها زود بیدار شه که من بیچاره مجبور نشم دنبال اتوبوس بدو ام 

خدا کنه این داداش و بابام فردا دیر نکنند