بعضی استادها واقعا عوضی تشریف دارند
من که کاری ندارم سپردومشون به خدا تا خود خدا عدالت و یادشون بده
هر کسی بیشتر باهاشون ... بزنه
هواشو بیشتر دارند
روز زن که به ما ربطی نداشت ولی خوب مرسی از همه
مرسی مرسی مرسی
امروز استاد بوووووق کلی ما رو معطل کرد تا اومد.دقیقا دو ساعت
ازش متنفرم
با زهرا رفتیم پشت دانشگاه کلی عکس گرفت ازم
هفته دیگه قراره بریم بیرون
یکجورایی خداحافظی کنیم
دلمون کلی برای همدیگه تنگ میشه
دنیاست دیگه کاریش نمیشه کرد.
یک اتفاق جدید تو رفتار مامان بابا با من افتاد
دیروز خاستگار پیدا شدم برام
افت داره برام ازش حرف بزنم
حالا کی بود و چی بود مهم نیست
مهم حرف مامان و بابام بود
مامان بدون پرسیدم از من جواب رد داده بود.راستش تقریبا با معیارهاش موافقم
اومد بهم گفت اگه بازم موقعیتی پیش اومد چی بگم؟خودم ردش کنم یا بیام ازت بپرسم؟یعنی بابا گفته بوده از این به بعد بیاد اول از خودم بپرسه
منم گفتم که ازم بپرسه
گفت حتی اگه کور و کچلم بود؟
گفتم آره
خیلی پررویی کردم ولی احساس کردم اینجوری نمیشه
ولی بعدش خجالت کشیدم.الان مامان پیش خودش گفته چه دختر پررویی شدم
چه دوره هایی و آدم باید تجربه کنه تو زندگیش
این ها رو مینویسم چند سال دیگه بیام بخوانم بخندم بهشون
پدرم در اومد انقدر پشت کامپیوتر نشستم
خسته شدم
کلی تمرین دارم
گریه دارم
فقط پنجشنبه خونه بودم
اونم کلاس گذاشتند
تموم نمیشه
یک میلیونم بدهکار دانشگاهم باید بدم
اااااااا
راستش دارم به نویسندگی فکر میکنم
البته نه الان
منتظرم یک فرصت مناسب پیدا کنم
البته از این رمانهای عاشقانه نه
میخوام از همین اتفاقات روزانه و جالب که برای هر کسی اتفاق میافته بنویسم
نمیدونم انجامش میدم یا نه ولی یک روزی دوست داشتم انجامش بدم
باید بیشتر کتاب بخوانم و یاد بگیرم
...
اون روز برای مهلت پروژه ام اعصابم خورد بود .استاد گفت اگه تا سی ام خرداد نیاری باید مهر بهم تحویل بدی چون میرم مسافرت
منم به مدرکم نیاز دارم برای ادامه تحصیل
فعلا که نذر کردم حل بشه
یا امام زمان
...
دلم لواشک غیر بهداشتی و خونگی میخواد
بازم تو اداره دیدم
یک مرده است که همیشه لواشک و آلوچه میخوره
نمیگه من دخترم دلم میخواد یک وقت