مسیر زندگی

رویای ناتمام

مسیر زندگی

رویای ناتمام

منم واسه خودم کسی میشم

 دوباره صبح زود قبل از اذان بیدار شدم و به همه چی فکر کردم

خسته شدم

ذهنم خالی نمیشه.

یکذره هم خوشحالم که میرم باز دانشگاه

محیط دانشگاهی رو خیلی دوست دارم از طرفی هم رفتن به جای جدید همیشه برام هیجان انگیز بوده

از طرفی فکر آینده و غیر و ذالک

نمیدونم کارم درسته یا نه ولی هم خودم هم مامان بابام و خوشحال میکنه

دیروز رفتم باشگاه یک دختر هم بود که مهندسی پزشکی علوم تحقیقات قبول شده بود

رفت به همه گفت و آخر سر اومد به من تعریف کرد کلا نذاشت من حرف بزنم

همینطور یک ریز بهم پز داد .منم حال میکردم که منم قبول شدم و کسی نمی توانه واسه من کلاس بذاره

مخصوصا بعضی ها...

رفتم دانشگاه بچه هامون و دیدم و کلی پز دادم.مخصوصا به بچه خرخونامون

یکی از مسئولین دانشگاهم یک آفرینی بهم گفت که خیلی چسبید

خیلی هام که امتحانشو نداده بودند مثل بی سواد ها نفهمیدند

 دوستام و بردم بهشون شیرینی دادم

صدقه هم انداختم


اینطوریم

کلی حرف رو دلم سنگینی میکنه ولی نمیتوانم بزنم

علتشم نمیدونم

یکجورایی دلشوره و استرس و حس تازگی و مبهم

شبا خوابم نمیبره صبحام زود پامیشم هی قدم میزنم با خودم حرف میزنم

خلاصه که اینطوریم

روزمم مبارک.هرچند وقتی خودم بگم دیگه لطفی نداره کسی تبریک بگه

فردا برم ببینم مدرک موقتم آماده شده برای ثبت نام باید داشته باشم

خدا کنه خواهرمم یکجای خوب قبول بشه خدا به اونم عیدی بده

غصه ی خواهرمم میخورم تازه

خیلی دلش میخواست دکتر بشه

خدایاااااااااااااااااااااااا ما دخترای خوبی هستیم کمکمون کن

بوس بوس



بفرمایید



پاپیونی

زبان


اصلا تارف نکنید.شیرینی قبولی

الان میرم چای هم میارم




فقط دعا کنید یک کار خوبم زودتر پیدا کنم




عیدی

قبول شدم

همونی که میخواستم

شکررررررررررررررررر


روزای آخر

خوب دیگه روز شمار پایان وبلاگم داره شروع میشه

چند روز دیگه  بای بای

منتظر جواب کنکورمم که تا چند روزدیگه میاد

نتایجش میدونم زیاد جالب نیست

بخاطر یکسری مسائل صلاح نیست که دیگه وبلاگمو نگه دارم

شاید با آدرس جدید بازم نوشتم

هرچند دلم راضی نیست ولی عقلانی نیست

یکجورایی عذاب میکشم

روزای خوبی داشته باشید