طلبکارم از همه چی
چند ماه اینجوری شدم
البته چند روزی هست دارم به اشتباهم پی میبرم
شاید خیلی مونده برگردم به حال خودم شایدم منتظر یک نشونه ام
هرچی که هست خدایا برمیگردم فقط بهم فرصت بده
خوب منم کم میارم.گاهی وقتها خوشی میزنه زیر دل آدم و همه چی فراموش میشه
گاهی سختی و تلخی گذشته فراموش میشه
خودت میدونی از کی و چرا من اینطوری شدم
اصلا انگار عوامل زیادی بود برای امتحان من
میدونم حالم خوب میشه ولی میترسم زود برگرده و باز همه چی یادم بره
تصمیم های الانم یادم بره
گاهی وقتها فکر میکنم خدا داره اذیتم میکنه
یا شایدم میخواد رومو کم بکنه.نمیدون میترسم ازش حرف بزنم چون اینجور وقتها واقعا نمیشناسمش
نمیدونم هدف چی هستش.
هرچی که هست من نیاز به یک فرصت دارم
میترسم حرف بزنم بگه ناشکریه.میدونم میدنم
همه رو میدونم
از حفظم ولی این حس مزخرف منه
کسی که خریدار آه و ناله های ما نیست
ولی اینجا مال خودمه به کسی ربطی نداره دلم میخواد توش هر کاری بکنم
اصلا اگه کسی حوصلشو نداره نخوانه
آی سرم.آی گلوم .استخونام داره میشکنه
حالت تهوع داشتم
دیشب زیر سه تا لحاف بازم سردم بود
داشتم میمردم
آی گریه کردم آی گریه کردم که نگو
الانم سرم درد میکنه بخاطر گریه هام مریضی هم از یک طرف
زورکی و نشسته نماز خواندم بعدشم وسطش باز آی گریه کردم...
رسما خل شده ام
واقعا شاید دلیلی بزرگی نداشت ولی من قاط زده بودم