مسیر زندگی

رویای ناتمام

مسیر زندگی

رویای ناتمام

ثبات فکری

دیروز رفتیم رستوران شام خوردیم

شب خوبی بود واقعا بعضی موقعها خوبه که همه ی خانواده کنار هم باشند و باهم برند بیرون

من که تمام چیزهای بی اهمیت رو از ذهنم ریختم بیرون و گفتم هموشون به جهنم مهم اینکه من الان خوشبختم و کنار مامان و بابا و خواهر و برادرمم

یک روسری ساتن سرم کردم و گوششو بستم کنار روسریم و چادرمم سرم کردم

اینجوری بهم خیلی می اومد

به قول دوستم نیلوفر:حجابم روز به روز داره کاملتر میشه

شاید منو مسخره کرده باشه

اصلا حرف دیگران برام مهم نیست.مهم اینه که من اینجوری دوست دارم و احساس خوبی دارم

تقریبا شش ماهی میشه که طرز فکرم خیلی عوض شده

دیدم به همه چی تغییر زیادی کرده

چیزهایی که قبلا برام مهم بود دیگه نیست

راستش یکجورایی خیالم راحتشده و خیلی چیزهای جدید جاشو گرفته

نمیدونم این تفکرات پایدار یا نه

ولی از تفکرات چند سال قبلم آرامش بیشتری دارم

خط فکری ام خیلی شبیه نظر مادر پدرم شده

نه فقط تو مسئله ی پوشش توی همه چی



نظرات 1 + ارسال نظر
شیرین یکشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 05:26 ب.ظ http://greendream.blogsky.com

امیدوارم با اعتقاد قلبی پذیرفته باشی تا بتونی تا تهش ادامه بدی عزیزم...مطمئن باش خدا کمکت می کنه...بقیه هارو بیخیاااال...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد