مسیر زندگی

رویای ناتمام

مسیر زندگی

رویای ناتمام

گونی برنج

دیروز ساعت هشت رفتم کار آموزی
کتاب و تمرین هامم بردم نشستم تو ادراره نوشتم
گه گاهم به حرفای کارمند ها که از سر بیکاری بهم میزدند گوش میدادم و میخندیدم
درسم که خواندم اجازه گرفتم برگشتم خونه
بعد ازظهر زنگ زدم برای پروژه ام گفت حدودا دویست تومن میشه و باید صد تومن و اول بدیم
قرار شد شنبه بریم آزادی ازش رسید بگیریم
بعدش با مامان رفتیم روضه دختر خاله ام
همش از من کار کشیدند  منم دوست دارم کار کنم چون از نشستن تو روضه زیاد خوشم نمیاد
تموم که شد نشستیم به حرف زدن.زن دایی مامانم برای پسرش دنبال دختر میگشت
خودشون میگفتند که دو سال هی میرند خاستگاری و کسی رو پسند نمیکنند
مامان میگه مردم و سرکار میذارند خوششون میاد
خلاصه عکس پسر و درآوردند و یک دوری تو اتاق چرخید .والا قیافه ی خاصی هم نداشت مادرش هی تعریف میکرد
در این بین بود که
که همسایه ی خاله ام عکس دخترشو از تو موبایل درآورد و نشون داد
ما رو میگی دهنمون باز موند
وای مردم هیچ ارزشی واسه دختراشون قائل نیستند.تازه گفت دخترش قدش کوتاهه
قیافه اش بدک نبود ولی با کلی آرایش
زن دایی جان جونم دنبال حذب الهی اش میگرده
بعدش حالا نمیدونم الکی بود یا راستکی گفتند بعدا زنگ میزنیم خونتون شاید اومدیم
با کلی منت حالا
طرف ما که اصلا نیومدند یعنی اصلا کلاس و منش فکری مون با اونا نمیخوره.یعنی غیر مستقیم پرسیدند ما هم گفتیم نه
راستش زیاد مال نبود پسره
ایناش هیچی حرکت مادر دختره برام عجیب بود که دخترشو به هرکسی پیشنهاد میده .سبکند دیگه
اگه یک روز همچین موردی برای داداشم پیش بیادها. ما عمرا بریم خاستگاریش
چون اگه دختره چیزه خوبی بود مادرش پیشنهاد نمیداد
خیلی فکرمو مشغول کرده بود حرکتش.چه ازدواجهایی پیدا میشه ها
مگه گونی برنج مبادله میکنند 

راستی شاید دیگه ننوشتم اینجا یعنی انگیزه ندارم برای نوشتن 

ایران دیگه

امروز رفتم کار آموزی 

سه ساعت تو اتاق تنها بودم و در و دیوار نگاه کردم 

دیدم بابا اینها خودشون بیکارند 

هیچی دیگه میخوام بپیچونم بعضی وقتها برم

قوی باش

 
آدما گاهی اوقات گریه می کنن نه بخاطر اینکه ضعیف هستند
بلکه به این خاطر که برای مدت طولانی قوی بوده اند…  
 
گاهی وقتا هم بعضی ها خودشونو میزنند به نفهمی 
این از همه چی سخت تره

بچه

دیشب من برام اتفاقی افتاد که واقعا فهمیدم چقدر بچه گانه فکر میکردم واقعا بزرگ شدم .دیگه تا آخر عمرم جشن تولد نمیخوام فقط این و بگم که برام کیک خریدند دوست ندارم تعریف کنم بگم چی شد فقط متنبه شدم